رد پای خاطره ها
22:59    شب سخت

امشب بابا اینا بعد از سه روز دارن میاند

وما خیلی ناراحتیم که دوباره باید از هم جدا شیم

این سه روز خیلی خوش گذشت.دوتا ازخواهرای جوادم

مهمونمون کردن این از دوشب یه شب هم خونه دایی بودیم

به همین زودی سه شب گذشت البته بعداز شام جوادم

منو میاورد خونه وپیش مهدی وصادق میخوابیدیم.

صبح هم میرفت پادگان بعدازظهرها هم میرفتیم بیرون

تو این چند روز وابستگیمون بیشتر شده بود.

شب چهارم بعد از شام جوادم وسایلش رو جمع کرد و

راهی خونشون شد خیلی حالم گرفته بود.

مثل این که باهام قهر کرده باشه وبخواد ترکم کنه و

من مانع از رفتنش بشم توی راه پله ساکش رو گرفته بودم

وبا گریه التماسش مبکردم که نره و تنهام نذاره.

همدیگه رو بغل کرده بودیم و گریه میکردیم

چقدر سخت بود ازهم جدا بشیم ......

دوباره یاد اون روزا دلم رو آتیش زد فعلا..........

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com  



نظرات شما عزیزان:

یه دختره
ساعت14:45---5 اسفند 1391
سلام .ممنون اومدی عزیزم راستی توبه جوادرسیدی یانه ؟خواهش میکنم بهم بگو...
پاسخ:سلام گلم .آخه اگه بگم عاقبت کارمون چی شد دیگه دلت نمیخواد بقیه اش رو بخونی...پس همراه خوش وناخوشم باش....


مژگان
ساعت13:42---4 اسفند 1391
راستی من لینکت کردم دوست داشتی منو بلینک

ساعت13:32---4 اسفند 1391
سلام من عاشق وبلاگت شدم داستان هایی ک درباره ی خودت بود نوشته بودی خیلی قشنگ بودن..دلم گرفت..هیییی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,به قلم: عشق